گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاريخ كامل بزرگ اسلام و ايران
جلد هشتم
.[سال دوازدهم هجري]





بيان لشكر كشي خالد سوي عراق و صلح حيره‌

در همين سال ابو بكر بخالد بن وليد كه در يمامه بود امر داد كه سوي عراق لشكر كشي كند. گفته شده او بمدينه برگشت و ابو بكر از آنجا او را بعراق فرستاد. او رفت تا بمحل بانقيا و باروسما و اليس رسيد و با مردم آن محل صلح نمود كسيكه با او صلح نمود ابن صلوبا بود ده هزار دينار پرداخت اين مال را از مردم گرفت و شرط كرد كه ماليات خسرو (شاهنشاه ايران) بحال خود بماند و بشاه (كسري) پرداخت شود. اين جزيه (ماليات- گزيت) بهر يك فرد از مردم چهار درهم افتاد. خالد اين جزيره را گرفت و سوي حيره رفت و در آنجا لشكر زد.
(نزديك نجف). اشراف و بزرگان حيره باتفاق اياس بن قبيصه طائي نزد او رفتند. در آن هنگام اياس بجاي نعمان بن منذر در حيره امير بود. خالد يكي از دو كار را بآنها پيشنهاد نمود قبول اسلام يا پرداخت جزيه را يا جنگ آنها پرداخت جزيه بر دو كار ديگر ترجيح دادند.
نود هزار درهم پرداختند و اين نخستين جزيه (باج) در عالم اسلام بود كه از پارسيان (ايرانيان) گرفته شده. از حيره و پيرامون آن دريافت شد و صلح بدان مبلغ مقرر گرديد. گفته شده كه ابو بكر باو امر داده بود كه اول ابله (از ابليوس- نزديك بصره) را فتح كند. بعياض بن غنم هم نوشت كه سوي عراق لشكر بكشد و اول
ص: 101
مصيخ (محل) را فتح كند و از همان محل وارد عراق شود كه از قسمت بالاي عراق شروع نمايد و سير خود را ادامه دهد تا بخالد برسد. در همان زمان مثني بن حارثه از ابو بكر اجازه خواسته كه جنگ عراق را آغاز كند او هم اجازه داده بود او قبل از خالد بعراق حمله و دستبرد مي‌نمود. ابو بكر بخالد و عياض امر داد كه مسلمين جنگجو كه بنبرد مرتدين مبادرت كرده بودند همه را براي فتح عراق تجهيز و بسيج دهند هرگز ميان آنها يك مرتد نباشد. آن دو (سردار) هم فرمان او را انجام دادند. از او هم مدد خواستند كه او قعقاع ابن عمرو تميمي را بمدد آنها فرستاد و نوشت لشكري كه مانند اين (مرد دلير) ميان آنها باشد هرگز منهزم نمي‌شود. عبد بن غوث حميري را بمدد عياض فرستاد. ابو بكر بمثني و حرمله و معذور و سلمي نوشت كه بابله (بصره) رفته بخالد ملحق شوند. خالد با ده هزار مرد جنگي و مثني با هشت هزار سپاهي بهم پيوستند. چون خالد بدان محل رسيد لشكر خود را بسه قسمت تقسيم و هر قسمت را بيك طريق روانه نمود همه را بيك راه سوق نداد. مثني را بفرماندهي مقدمه لشكر منصوب كرد و بعد از او عدي بن حاتم (طائي). آن دو (سردار) پيش رفتند و خود خالد بدنبال آنها كه در حفير (نزديك كويت) با هم جمع شوند و در همان جا بر دشمن حمله كنند. آن مرز بزرگترين مرزهاي ايران بود. از حيث عظمت و قدرت و تجمع قواي مدافع مانندي نداشت مرزدار هم مردي از سواران بنام هرمز بود كه در بيابان با اعراب جنگ مي‌كرد و در دريا با هندوان. چون خبر هجوم آنها را شنيد باردشير پادشاه آن زمان نوشت و خود با شتاب باستقبال مهاجمين لشكر كشيد و بكواظم (جمع كاظمه محل معروف) رسيد تا با خالد مقابله كند. او (هرمز) شنيده بود كه محل تلاقي و اجتماع سپاه آنها (اعراب) در حفير است (امروز هم بنام حفير معروف است) او سبقت جست و ميدان را تصرف نمود. فرماندهي مقدمه سپاه را بدو شاهزاده قباذ و انوشجان كه هر دو
ص: 102
از فرزندان اردشير بزرگ بودند واگذار كرده بود. سپاهيان (ايران) خود را بزنجير بسته بودند مبادا فرار كنند (براي پرهيز از گريز نبود بلكه نظام آن زمان بتقليد روميان چنين بود كه صفوف مانند قلعه بزنجير بسته شود مبادا دشمن رخنه يابد ولي اين نحو نظام بزيان ايران بود كه چون يكي كشته مي‌شد باعث زحمت و پا گير زنده‌ها مي‌شد). خالد آگاه شد (كه آنها سبقت كرده‌اند) ناگزير كاظمه را در نظر گرفت و باز هم هرمز سبقت جست و آنجا را تصرف نمود. او (هرمز) براي عرب همسايه بدي بود همه نسبت باو كينه داشتند. او را مثال پليدي (و بد خواهي) مي‌دانستند و مي‌گفتند: فلاني (مثلا) كافرتر از هرمز است. خالد وارد شد و در محلي كه آب نداشت لشكر زد. اتباع او گفتند: مي‌داني چه مي‌كني؟ گفت: آري بجان خود سوگند كه آب نصيب يكي از طرفين شود كه در جنگ پايدارتر و دليرتر باشد و هر لشكر از دو متحارب كه پيروز شود گرامي‌تر و سربلندتر خواهد بود. آنها (ناگزير) بار افكندند در حاليكه اسبها (زين كرده) آماده تاخت بودند. با آنها (ايرانيها) روبرو شد، خالد پيش رفت و جنگ را با پارسيان آغاز نمود. خداوند ابري فرستاد كه پشت سر مسلمين باريد و استخري از باران پديد آمد. مسلمين دلگرم و نيرومند شدند (كه آب بدست آمد). هرمز بميدان آمد و مبارز خواست (مرد و مرد گفت) و خالد را بمبارزه خود دعوت نمود. اتباع خود را هم براي غدر و خيانت نسبت بخالد كمين كرد كه هنگام نبرد مرد و مرد بر او هجوم برده او را بكشند. خالد هم پياده شد و بجنگ تن بتن سوي هرمز رفت. هرمز هم پياده شد كه هر دو بهم آميختند.
خالد او را بغل كرد كه ناگاه مردان از كمين خارج شده حمله نمودند ولي او از كشتن هرمز باز نماند و آنها نتوانستند او را نجات دهند و خالد را بكشند كه قعقاع بن عمرو بر آنها حمله كرد و آنها را برگردانيد و پارسيان همه گريختند و مسلمين بدنبال آنها تاختند (بر آنها پيروز شدند و عين عبارت بر آنها سوار شدند) تا آنكه شب
ص: 103
فرا رسيد. آن جنگ را نبرد سلاسل خواندند (ذات السلاسل). قباذ و انوشجان هم نجات يافتند و خالد اسلحه و لباس هرمز را بغنيمت اختصاصي ربود كه كلاه او صد هزار (درهم) قيمت داشت زيرا كلاه بدين علامت شرف سرداران بزرگ است كه بتدريج تاج سالاري را بر سر مي‌گذارند و با حصول مرتبه و منصب بر قيمت كلاه مي‌افزايند تا بصد هزار برسد (در حاشيه توضيح داده شده كه سردار بزرگ كه در خور اين كلاه باشد حتما بايد از افراد يكي از خانواده‌هاي هفت‌گانه باشد كه شرف او كامل باشد تا بتواند چنين تاجي بر سر بگذارد. توضيح اينكه هرمز قصد غدر و خيانت داشته و عده را پنهان كرده بود ثابت نشده و در طبري و تواريخ ديگر چنين آمده كه قعقاع در قتل هرمز شركت كرده بود چون ديد كه خالد نزديك است مغلوب شود بر خلاف جوانمردي دو مرد بقتل يك مرد شركت جستند و كمين داشتن را عذر و بهانه ناجوانمردي كرده بودند و غدر و خيانت از آنها بروز كرد نه از ايرانيان. م) خالد خبر پيروزي را با خمس غنايم نزد ابو بكر فرستاد آنگاه لشكر كشيد تا بمحل پل بزرگ بصره رسيد و مثني بن حارثه را بدنبال گريختگان روانه نمود.
معقل بن مقرن را هم بابله (نزديك بصره) فرستاد كه آنرا گشود و اموال و گرفتاران (زنان) فرستاد. اين روايت مخالف عقيده ناقلين اخبار است زيرا آنچه شع يا شده عتبة بن غزوان در زمان خلافت عمر بن الخطاب ابله را گشود و آن در سنه چهارده (هجري) بود. مثني بن حارثه هم قلعه مرأة (دژ زن) را محاصره كرد و گشود و آن زن هم مسلمان شد خالد و اتباع او نسبت بكشاورزان تعدي نكردند زيرا ابو بكر آنها را از تعدي منع كرده بود.
ص: 104

بيان واقعه ثني‌

چون نامه (استمداد) هرمز باردشير (پادشاه ايران رسيد. قارن بن قرياس را بمدد او فرستاد. او هم براي ياري هرمز از مدائن روانه شد همينكه بمذار رسيد گريختگان سپاه هرمز را در آنجا ديد كه در حال فرار بودند (مذار محل دومين واقعه جنگ خالد و ايرانيان بود كه مؤلف آن واقعه را بنام مذار وارد كرده) در همان محل باو پيوستند و قباذ و انوشجان هم با آنها بودند (دو شاهزاده) ثني را ميدان جنگ قرار دادند كه آن محل جريان رود بود. خالد هم آنها را پي كرد و در آن محل با آنها روبرو شد دو صف متحارب بمقابله و مقاتله آغاز نمودند. قارن براي مبارزه بميدان رفت و مع قل بن اعشي بن نباش بمبارزه او مبادرت كرد و او را كشت. (يكي از اشتباهات سپاهيان ايران مبارزه فرماندهان بود كه چون فرمانده كشته مي‌شد همه بي‌سرپرست مي‌گريختند چنانكه در آغاز جنگ هرمز كشته شد و هيبت و ثبات ايرانيان شكست) عاصم هم انوشجان را كشت. عدي بن حاتم (طائي) هم قباذ را بقتل رسانيد. منصب و مرتبه قارن در نظام ايران بحد اعلي رسيده بود (مقام شرف سالاري باين معني كه بزرگترين سردار ايراني وار شد از همه بود). مسلمين بعد از آن با سرداري مانند قارن از حيث عظمت و شوكت روبرو نشدند و او از ميان عجم (ايرانيان) داراي شرف اعلي و مقام سپهسالاري ارجمند بود. در آن جنگ عده سي هزار سپاهي ايراني كشته شدند و اين
ص: 105
عده غير از نفوسي بود كه در آب غرق شده بودند. رودخانه هم حايل و مانع پي كردن آنها از طرف مسلمين شده بود كه نتوانستند آنها را تعقيب كنند. غنايم را تقسيم كرده و خمس آنرا بمدينه فرستاد و لباس و اسلحه مقتولين را بقاتلين آنها بخشيد (باصطلاح عرب نفله) خانواده آنها را هم اسير كرد و غنايم بسي عظيم و فزون بود. از كشاورزان هم جزيه گرفت و آنها را تحت ذمه اسلام قرار داد (در امان بحال خود بودند).
ميان اسراء هم پدر حسن بصري (دانشمند و علامه بزرگ اسلام كه يكي از بزرگترين مفاخر ايران بود) بود كه مسيحي بود و گرفتار شد. خالد هم سعيد بن نعمان را فرمانده سپاه (اسلام) كرد و حكومت محل را بسويد بن مقرن مزني داد و او را در حفير (نزديك كويت) مستقر نمود. باو دستور داد كه عمال خود را همه جا بفرستد و ماليات را دريافت كند و خود (خالد) براي اطلاع بر اوضاع در جاي خود اقامت نمود.
ص: 106

بيان واقعه ولجه‌

چون خالد بجنگ ثني پايان داد و خبر واقعه (شكست و پريشاني) بارد شير رسيد او اندرزغر را كه سرداري دلير و از ايرانيان متولد سواد (عراق) بود باتفاق بهمن جاذويه (در حاشيه بمعني جادوگر ذكر شده- كنايه از قدرت و زبر دستي) بجنگ خالد فرستاد. سپاهيان ايران را از حيره تا كسكر با اعراب باديه‌نشين و دهقانان تحت فرماندهي اندرزغر قرار داد كه آنها را از ما بين دو نقطه مزبور بسيج داد. آنها همه در ولجه (محل) تجمع نمودند و بهمن جادويه هم بمدد آنها رسيد. جنگ آغاز شد و كارزار بسيار سخت گرديد و تاب و توان طرفين از بين رفت بحديكه هر دو گمان كردند كه ديگر صبر و پايداري امكان ندارد. خالد هم (كمين قرار داده بود) ديد مدد از كمينگاه نرسيد. او در دو محل براي حمله ناگهاني بسپاه ايران دو كمين ترتيب داده بود. فرمانده يكي از آن دو بسر بن ابي رهم و ديگري سعيد بن مره عجلي بود. (در همان حال خستگي و نا اميدي) ناگاه دو نيرو از كمينگاه خارج شده حمله نمودند. صفوف عجم بهم خورده گريختند. خالد از پيش و دو كمين از پس آنها را محاصره كرده بسياري از خلق (سپاه) كشته شدند و كشتار عظيمي بود. اندرزغر هم گريخت و ميان راه
ص: 107
از شدت تشنگي درگذشت. خالد هم دو فرزند (عرب) اسير كرد (اعرابي كه بياري ايرانيان تجهيز شده بودند) يكي از آن دو پسر جابر بن بجير و ديگري فرزند عبد الاسود از بكر بن وائل (قبيله بزرگ مشهور) بودند. تاريخ واقعه لهجه در ماه صفر بود (همان سال). بكشاورزان هم امان داد و آنها تحت عهد و ذمه اسلام زيست نمودند. خانواده‌هاي جنگجويان و كساني كه آنها را ياري كردند همه را اسير نمود.
ص: 108

بيان جنگ اليس كه در كنار فرات بود

چون خالد بن وليد در جنگ ولجه بمردم مسيحي بكر بن وائل (عرب) كه ايرانيان را ياري كرده بودند آسيب رسانيده و از آنها اسير گرفته بود ساير نصاري براي قوم خود تعصب نموده بر او خشمگين شدند. با ايرانيان مكاتبه كرده و در محل اليس تجمع نموده آماده (انتقام) كارزار شدند. عبد الاسود عجلي هم فرمانده آنها بود كسانيكه از بني عجل مسلمان شده بودند و عتيبة بن نهاس و سعيد بن مره و فرات بن حيان و مذعور بن عدي و مثني بن لاحق در دشمني آنها (نصاري) سخت پايداري مي‌كردند (عرب مسلمان با عرب مسيحي از قوم خود ستيز مي‌كردند). اردشير هم بهمن جادويه را كه در قسيناثا (محل) بود فرمان داد كه بمسيحيان عرب در اليس (محل) ملحق شود. بهمن جادويه هم جابان را پيشاپيش فرستاد و باو امر داد كه از آغاز جنگ تا ورود خود بپرهيزد. خود بهمن جادويه هم براي مشورت نزد اردشير رفت او را در حال بيماري ديد توقف نمود. جابان هم كه پيشاپيش رفته بود قبايل عرب از انصاري، عجل، تيم اللات، ضبيعه، جابر بن جبير و اعراب از اهل حيره نزد او تجمع نموده آماده كار زار شدند. خالد هم چون شنيد مسيحيان بكر مجهز و مستعد جنگ شده‌اند سوي آنها شتاب كرد در حاليكه از ورود جابان خبر نداشت خالد هم فقط از اجتماع و استعداد عرب مي‌انديشيد او لشكر كشيد كه ناگاه جابان باليس رسيد. ايرانيان گفتند:
ص: 109
آيا بجنگ مبادرت كنيم يا سپاهيان را ناهار بدهيم و بعد بكارزار بپردازيم؟ بهتر اين است كه مشغول تناول طعام شويم تا دشمن بداند كه ما بوجود او اعتنا و اهتمام نداريم و پس از فراغت از تناول غذا نبرد را شروع كنيم. جابان گفت: اگر آنها شما را آسوده و آرام بگذارند. (يعني نخواهند گذاشت پس اول جنگ را شروع كنيم). آنها تمرد كرده سفره‌ها را گسترانيده و با فراغت بال بتناول طعام مشغول شدند. همه بر سفره‌ها هجوم برده سرگرم خوردن و نوشيدن شدند خالد رسيد و بارها را بر زمين نهاد چون از بار اندازي فراغت يافت سوي آنها شتاب كرد و عبد الاسود و ابن ابجر (كه دو فرزند آنها اسير او بودند) و مالك بن قيس را براي مبارزه دعوت نمود. از ميان آن سه سردار فقط مالك دعوت او را براي مبارزه اجابت نمود. خالد باو گفت: اي ناپاك مادر چه شده كه تو از ميان آنها تنها كسي بودي كه جسارت يافته بمبارزه من شتافته آماده جنگ مي‌شوي و حال اينكه تو مرد بي‌وفا (و پست) هستي؟ او را كشت (خالد مالك را). ايرانيان را از خوردن طعام باز داشت و غذا نخورده با شتاب و اضطراب بجنگ پرداختند جابان بآنها گفت. من بشما نگفته بودم كه چنين مكنيد! بخدا من از آغاز هيچ جنگي در مدت زندگاني و آزمايش نترسيده بودم كه از اين مقدمه و آغاز ترسيده‌ام. سپس گفت: چون نتوانستيد آن طعام را تناول كنيد بهتر اين است كه در آن زهر بريزيد و براي دشمن بگذاريد. اگر پيروز شويد همه چيز آسان است (عوض دارد) و اگر آنها ظفر يابند كه اين طعام را مي‌خورند و مسموم ميشوند. جنگ بشدت شروع شد مشركين بانتظار رسيدن جادويه سخت هار و درنده و استوار شده بودند. با عزم پايداري مي‌كردند. خالد گفت: (نذر كرده و سوگند ياد نمود) خداوندا اگر آنها شكست خورده منهزم شوند بر من واجب است كه از آنها كسي زنده نگذارم و يك جوي خون از آنها روان كنم (آسيا را با خون آنها بگردانم و آرد كنم و نان بپزم و بخورم) پارسيان منهزم شدند (نص كلمه فارس) منادي از طرف خالد جار كشيد: گرفتاران، گرفتاران! مسلمين اسراء
ص: 110
را (جز كسانيكه گريخته يا متحصن شده بودند) آوردند يك روز و يك شب آنها را گردن زد (كه جوي از خون آنها روان كند و خون منجمد و منعقد ميشد) قعقاع و چند تن ديگر باو گفتند اگر تمام مردم روي زمين را بكشي خون آنها روان نمي‌شود و جوي جاري نمي‌گردد. آب را بر اين خون روان كن تا جوي خون جاري و سوگند تو واقع شود. خالد هم همان كار را كرد و آن جوي را نهر خون ناميدند. خالد بسفره‌هاي گسترده طعام رسيد و گفت: اين را براي شما نفله (روا) مي‌كنم. مسلمين آن طعام ناهار را براي شام تناول نمودند. آنها نان نازك نديده بودند بيكديگر مي‌گفتند: اين ورق كاغذ سفيد چيست؟ كسانيكه پيش از آن آن قسم نان را ديده بودند و مي‌دانستند مي‌گفتند: معني زندگاني لطيف (عيش رقيق) و نرم و نازك همين است. با شوخي و مزاح آن كلمه را مي‌گفتند. عده كشتگان بالغ بر هفتاد هزار گرديد تاريخ آن واقعه در ماه صفر بود. چون از اليس آسوده شد سوي منيشيار رهسپار گرديد.
در آنجا غنايمي بدست آوردند كه هرگز مانند آنها نديده و نيافته بودند كه اهالي آنجا فرصت حمل اموال خود را نيافته بودند. اموال و اثاث و مواشي و چيزهاي ديگر مانده بود كه نصيب آنها گرديد. خالد هم مژده آن پيروزي و بدست آوردن غنايم و اسراء را بابي بكر داد. ابو بكر گفت: زنها از ولادت مانند خالد عاجز مي‌باشند. امغيشيا را هم ويران نمود.
ص: 111

بيان واقعه يوم فرات و فتح حيره‌

خالد از امغشيا سوي حيره لشكر كشيد. اموال و غنايم و ذخاير را با كشتي‌هاي متعدد حمل نمود (لشكر از كنار روانه شد) چون بآنجا رسيد مرزبان حيره كه آزادبه بود بمقابله او خارج شد فرزند خود را فرستاد كه آب را برگردانيد و بست تا كشتي‌ها نتوانند بگذرند. كشتي‌ها هم بگل نشستند. خالد با سواران خود سوي او شتاب كرد و در فرات بادقلي با او روبرو شد. مبارزه كرد و او را كشت. اتباع او را هم كشتند (فرزند آزادبه و همراهان او) سپس سوي حيره رفت. آزادبه كه در آن هنگام خبر مرگ اردشير و قتل فرزند خويش را شنيده بود تاب مقاومت نياورده گريخت. مسلمين هم در غريين (شهر كنوني نجف) لشكر زدند اهل حيره هم در قلعه‌هاي خود تحصن و پايداري نمودند و خالد آنها را محاصره نمود. ضرار بن ازور كاخ سفيد را محاصره كرده بود كه در آن كاخ اياس بن قبيصه طائي (امير عرب از طرف خسرو) محصور شده بود.
ضرار بن خطاب هم قصر غريين را محاصره مي‌نمود كه در آنجا عدي بن عدي مقتول اقامت مي‌كرد ضرار بن مقرن مزني كه يكي از ده برادر بود قصر ابن مازن را محاصره كرده و در آن قصر ابن اكال بود. مثني هم قصر ابن بقيله را محاصره مي‌كرد و در آن عمرو بن عبد المسيح بن بقيله بود. تمام محاصره‌شدگان را براي تسليم و اطاعت
ص: 112
دعوت كردند و بآنها يك روز و يك شب مهلت دادند. اهل حيره از تسليم خودداري نمودند مسلمين جنگ را شروع كرده سنگرها يكي بعد از ديگري گرفته و معابد (ديرها) را گشودند و خانه‌ها را تصرف نموده و عده بسياري از مردم را كشتند.
كشيشان و پارسايان (تارك الدنيا) فرياد زدند اي كاخ‌نشينان هيچ كسي غير از شما ما را نكشته، شما كه از تسليم خودداري مي‌كنيد باعث هلاك ما مي‌شويد ما يكي از سه پيشنهاد را قبول كرده‌ايم يا مسلمان شويم يا جزيه بدهيم يا جنگ (جزيه را پذيرفتند) شما از جنگ بپرهيزيد و كوتاه كنيد. آنها هم خودداري كردند. اياس بن قبيصه و عمرو بن عبد المسيح بن قيس بن حيان بن حارث كه لقب او بقيله بود (قصر هم بنام او موسوم شده) نزد خالد رفتند. علت اين كه بقيله ناميده (ملقب شده) اين است كه او با دو برد (روپوش- عبا- جبه) سبز نزد قوم خود رفته بود. آنها گفتند اي حار (مخفف حارث) تو هيچ چيز نيستي مگر بقيله سبز. (بقيله- گياه است مصغر بقله و بقال فروشنده آن است.) آنها را (قوم آنها) نزد خالد (بعنوان نماينده و واسطه) فرستادند. كسي كه بنمايندگي آنها (آن قوم) سخن مي‌گفت عمرو بن عبد المسيح بود. خالد پرسيد چه بر تو گذشته؟ گفت: صدها سال (!) پرسيد چه چيز عجيب در اين مدت ديده؟ پاسخ داد.
من قري و قصبات را ما بين دمشق و حيره بهم پيوسته ديده بودم. زن از حيره كه خارج مي‌شد جز دو قرص نان توشه همراه نمي‌برد.
(همه جا امن و آباد بود). خالد تبسم نمود و گفت آيا از خرد پير خود (جد خود) چيزي براي تو مانده جز يك عقل فرتوت كه خرف شده است! بخداي عمرو! اي اهل حيره گمان نمي‌كنيد كه بمن اطلاع داده شده كه شما همه پليد و فريب‌كار و مكار هستيد؟ چرا كار خود را بيك پير سالخورده خرف (مقصود عمرو) مي‌سپاريد كه او نمي‌داند از كجا آمده و بكجا خواهد رفت؟ عمرو (با شنيدن اين تحقير) خواست
ص: 113
از خود لياقت و كفايتي نشان دهد و ثابت كند كه او عاقل و دانا و كار آگاه است.
و براي اثبات ادعاي خود (آبادي ما بين حيره و دمشق) دليل بيارد. گفت بجان تو من خوب ميدانم از كجا آمده‌ام.
خالد گفت: از كجا آمدي؟ گفت: ميخواهي جاي دور را وصف كنم يا نزديك (محل خروج و آمدنم) گفت: هر چه ميخواهي بگو. گفت: من از شكم مادرم آمدم گفت: بكجا خواهي رفت؟ گفت: پيش مي‌روم گفت: آن پيش چيست؟ گفت:
آخرت است. گفت: آخرين اثر تو (پيدايش تو) چه بود. گفت. پشت پدرم.
گفت: كجا هستي؟ گفت: در جامه خود. گفت: آيا عقل مي‌كني (تعبير بعقل مي‌كني جاي عقل داري يا عاقل هستي) گفت: آري عقل مي‌كنم و خوب هم مي‌بندم (عقل كه از بستن دست و پاي شتر آمده منشأ عقل است بمعني خرد. زيرا اصل عقل همين است كه بند باشد كه عاقل كه بند كننده باشد بهمين معني استعمال شده كه محتاط و مآل‌انديش باشد مبادا شتر او بگريزد). خالد گفت: من از تو مي‌پرسم.
عمرو گفت: من هم پاسخ مي‌دهم. گفت: آيا شما قصد جنگ داريد يا صلح؟ گفت صلح. گفت: پس اين سنگرها و قلعه‌ها چيست؟ گفت: اينها را براي احتياط از ستم مرد نادان و بي‌خرد كه او را باز دارد. خالد گفت: بسي سرزميني كه بي‌خردان مردم آنرا نابود كرده و بسي خردمندي كه آن سرزمين را كشته و مردم را زنده داشته اين قوم خود در كار خويش داناتر هستند (كه چه نماينده بفرستند). (مقصود خالد اين است كه اگر نماينده بي‌خرد بفرستند كشور آنها را بباد ميدهد و مردم كشور خود را نابود مي‌كند و اگر خردمند را رسول و نماينده خود نمايند مملكت را از هجوم دشمن از او و مردم را آسوده مي‌كند و اين قوم در انتخاب عمرو كه خالد درباره او اشتباه كرده بود داناتر هستند. اين داستان در كتب تاريخ و ادب بنحو ديگري بهتر و روشنتر ذكر شده و در علم بديع در فصل «القول بالموجب» ذكر شده كه از انسان چيزي بپرسند
ص: 114
و او پاسخ مي‌دهد ولي تعمدا جواب حقيقي را نمي‌دهد و در عين حال جواب او مطابق سؤال است و اين داستان يكي از بهترين حكايات تاريخ و ادب است كه شرح آن خارج از موضوع ماست م). چون خالد گفت: مردم بوضع خويش داناتر هستند عمرو گفت: اي امير! مور در لانه خود داناتر از شتر است كه بلانه مور پي نمي‌برد. عمرو بن بقيله خادمي همراه داشت كه چيزي را حمل مي‌كرد و آن چيز زهر بود. خالد آنرا گرفت و پرسيد. اين را براي چه همراه خود آوردي؟ گفت ترسيدم كه شما بر خلاف درخواست و ميل من رفتار كنيد آفتاب عمر من هم بلب بام رسيده اگر نتوانم كاري براي نجات قوم خود انجام دهم اين زهر را ميخورم كه مرگ براي من گوارا تر از اين است كه من خواري و مرگ را براي قوم خود پيش آرم.
خالد گفت: هيچ انساني نمي‌ميرد مگر آنكه اجل او رسيده باشد زهر را گرفت و گفت: بنام خداوند كه بهترين نامهاست، خداوند زمين و آسمان كه با نام او هيچ دردي زيان نمي‌رساند خداوند بخشنده مهربان. آنگاه سم را تناول كرد. جمعي بر سر او هجوم برده كه مانع از تناول آن بشوند ولي او زود زهر را فرو برد.
ابن بقيله گفت: بخدا سوگند تا يك مرد مانند اين (خالد) در ميان شما باقي بماند شما بآرزوي خود (فتح ممالك) نائل خواهيد شد. خالد هم از صلح با آنها خود داري كرد مگر اينكه كرامه دختر عبد المسيح را بشويل نام (مردي از عرب) بدهند و آنها هم از تسليم آن زن امتناع كردند، شويل بآنها گفت: آسان بگيريد و رام شويد كه اگر من او را گرفتم دوباره بشما خواهم فروخت و قيمت فداي او را خواهم گرفت. كرامه هم بعد از تسليم خود را با صد هزار درهم خريد مردم او را ملامت كردند كه چرا ارزان فروخت گفت: اگر مي‌دانستم عددي بيش از اين پيدا شود آنرا پيشنهاد مي‌كردم. سبب اين شرط در صلح اين بود كه پيغمبر هنگامي كه بامت
ص: 115
خود وعده تسخير ممالك فارسي و حيره مي‌داد شويل از پيغمبر درخواست كرده بود كه كرامه دختر عبد المسيح را از ميان اسراء باو ببخشد كه او هنگامي كه آن زن جوان بود ديده و دلباخته شده بود پيغمبر هم باو وعده داد كه كرامه را بدهد. چون حيره را گشودند او تسليم آن زن را مطالبه نمود جمعي هم شهادت دادند كه پيغمبر باو چنين وعده داده بود خالد هم او را تسليم نمود. (او كه از حيره ميگذشت آن دختر را با شكوه و جلال با عده حشم بر اسب سوار ديده و تعلق خاطري باو پيدا كرد.
چون او را تسليم نمودند پير و شكسته شده بود او را بخانواده او در قبال صد هزار درهم پس داد و آنها مغتنم شمردند و اين داستان از شاهكارهاي تاريخ كه حاكي سادگي عرب مي‌باشد مؤلف باختصار آورده. م) خالد با آن قوم صلح كرد و از آنها صد و نود هزار درهم دريافت نمود گفته شده دويست و نود هزار درهم. هدايا و تحف هم باو تقديم كردند. مژده فتح را با هدايا نزد ابو بكر فرستاد ابو بكر هم آن هدايا را بحساب جزيه محسوب و قبول نمود (از مبلغ معين جزيه كاست و هداياي تسعير شده را بحساب ماليات سرانه آورد كه عدالت اسلام چنين اقتضا داشت) بخالد هم نوشت كه مبلغ قيمت تحف و هدايا را از ماليات جزيه بكاهد و از آنها نگيرد.
فتح حيره در سنه دوازده هجري در ماه ربيع الاول رخ داد خالد براي اهل حيره عهدنامه (صلح) نوشت. چون بعد از وفات ابي بكر اهل سواد (عراق) كافر شدند. آن عهدنامه را از ميان بردند. چون مثني حيره را دوباره گشود با شرايط ديگري با آنها صلح نمود (سخت‌تر) و باز هم برگشتند (عهد را نقض نمودند) كه سعد بن ابي وقاص براي سيمين بار آنرا گشود و ماليات را چهار صد هزار درهم مقرر كرد غير از املاكي كه با جنگ از آنها گرفته شده. (في‌ء- ملك اسلام) خالد گفت: من هرگز ملتي مانند پارسيان نديده بودم (در دليري و پايداري) و هرگز از ميان خود پارسيان مانند اهل اليس (در شجاعت و ثبات) نديده بودم.
ص: 116

بيان وقايعي كه بعد از حيره رخ داد

گفته شده: دهقانان منتظر بودند كه خالد با اهل حيره چه معامله كند، چون با آنها صلح كرد و كارها بسامان رسيد دهقانان از هر ناحيه سوي او رهسپار شدند.
دهقان (كدخدا- مالك- سرپرست و رئيس) فرات سريا همچنين صلوبا بن نسطونا و نسطونا (شخصي ديگر) نزد خالد رفته با او صلح نمودند كه ميان فلاليج (جمع فلوجه كه بهمين نام تا كنون معروف است. آباديهاي آن زمان) تا هرمزجرد (گرد) مصون باشد و مردم آن نقاط دو هزار هزار (دو مليون) درهم جزيه بدهند گفته شده دو هزار هزار درهم غير از ماليات با حاصل املاك خانواده (سلطنتي) كسري (خسرو) تاديه كنند چون از دو طرف بيم داشتند). خالد هم عمال و دسته‌هاي مسلح (پستهاي نگهباني) بجاهائي كه تسليم شده فرستاد و استقرار داد. ضرار بن ازور و ضرار بن خطاب و قعقاع بن عمرو و مثني بن حارثه و عتيبة بن نهاس را كه امراء سپاه او بودند هر يكي را بيكي از نواحي فرستاد كه در «سيب» اقامت نمودند. (سيب يك بخش بزرگ نزديك كوفه است). آنها مرزبانان تابع خالد بودند. بآنها دستور حمله و غارت اطراف را داده بود كه در تاخت و تاز تا برود دجله رسيده بودند. خالد بمردم فارس (ايرانيان) نامه نوشت و آنها را باسلام دعوت نمود. كه اگر اسلام را قبول كنند مانند
ص: 117
مسلمين باشند و گر نه جزيه را بپردازند يا آماده جنگ باشند. عجم (ايرانيان) دچار اختلاف و كشاكش شده بودند زيرا اردشير درگذشته بود ولي بهمن جادويه (سردار بزرگ) را در بهرسير بعنوان مقدمه سپاه قرار داده بودند همچنين چند سردار ديگر همراه او. خالد هم در مدت پنجاه روز ماليات را جمع و دريافت و بمسلمين تاديه نمود پارسيان بسبب اختلاف ما بين خود كه بعد از مرگ اردشير رخ داده بود قدرت و نفوذ در سرزمين بين حيره و دجله نداشتند ولي همه بر جنگ با خالد تصميم گرفته بدان صوب مي‌تاختند و اقامت او در آن مكان مدت يك سال كشيد و آن قبل از رفتن او بشام بود.
ايرانيان در آن زمان سرگرم خلع و نصب پادشاهان خود بودند. جز دفاع از بهرسير (شير) فكري نداشتند زيرا شيري فرزند خسرو تمام خويشان خود را كه بانوشيروان منتسب بودند كشته بود. ايرانيان هم خود فرزند اردشير و تمام زادگان انوشيروان و بهرام گور را كشتند و كسي نمانده بود كه بر اورنگ پادشاهي بنشانند و بپادشاهي او تن بدهند و متفق شوند. چون نامه خالد (دعوت باسلام) بآنها رسيد بانوان دربار خسرو همه جمع شده تصميم گرفتند كه فرحزاد بن بندوان را بفرماندهي عمومي و سرپرستي ايران انتخاب كنند تا پادشاه معين و برگزيده شود اگر وارثي براي تاج و تخت پيدا شود. جرير بن عبد اللّه بجلي بعد از فتح حيره بر خالد وارد شد خالد بن سعيد بن عاص هم با او همراه بود. او از خالد درخواست كرد كه نزد ابو بكر رفته اجازه بگيرد كه طوايف او را كه ميان قبايل عرب پراكنده بودند جمع و تجهيز نمايد خالد باو اجازه سفر داد و او نزد ابو بكر رفت و تصميم خود را مبني بر جمع طوايف و اتباع خود را شرح داد و گفت: پيغمبر باو اجازه و وعده مساعدت داده بود جماعتي هم بآن اجازه شهادت دادند و او انجام آن كار را از ابو بكر خواست.
ابو بكر غضب كرد و گفت: تو گرفتاري و سختي كارها را مي‌بيني و چنين درخواستي از ما مي‌كني؟ ما اكنون با دو شير پارس و روم مشغول نبرد هستيم و تو بمن تكليف
ص: 118
مي‌كني كه بكارهاي بي‌فايده بپردازم و از كارهائي كه خدا و رسول مي‌پسندند و ميخواهند باز بمانم؟ باو دستور داد كه نزد خالد برود و بماند. او بعد از فتح حيره دوباره نزد خالد رفت كه در وقايع عراق شركت نكرده بود. در جنگهاي خالد با مرتدين هم حاضر نشده بود.
(عتيبة) با تاء دو نقطه بالا و بعد از آن ياء دو نقطه زير و باء يك نقطه است.
ص: 119

بيان فتح انبار

لشكر خالد با همان نظم و نسقي كه هنگام خروج از حيره داشت سوي انبار رهسپار شد. (با تشكيلات كامله سوق الجيشي و حذر از دشمن) علت اينكه آن محل را انبار مي‌ناميدند اين است كه ذخاير و مواد لازمه سپاه در آنجا انبار مي‌شد (براي جنگ روم و تدارك) فرمانده مقدمه لشكر اقرع بن حابس بود. چون اقرع بانبار رسيد بدان محل احاطه كرد (و قبل از رسيدن لشكر) جنگ را آغاز نمود. عادت او اين بود كه هيچ وقت از جنگ بهر نحوي كه باشد خودداري نكند و با تهور جنگ را بخود مي‌كشيد. بتير اندازان خود دستور داد فقط چشمهاي دشمن را هدف كنند. آنها هم بفرمان او عمل كرده هزار چشم كور كردند بدين سبب آن جنگ واقعه چشم ناميدند.
(علت آن تصميم اين بود كه ايرانيان زره پوش و پيكر خود را از گزند مصون مي‌داشتند فقط چشمها پيدا بود). فرمانده سپاهيان انبار شيرزاد بود. كه او حاكم ساباط (معرب سايه‌بان) بود و او خردمندترين ايرانيان آن زمان بود. چون حال را بدان منوال ديد نزد خالد فرستاد كه صلح كند ولي خالد شروط صلح را نپذيرفت. خالد نمايندگان شيرزاد را بنااميدي برگردانيد سپس دستور داد كه هر چه شتر خسته و لاغر و ضعيف باشد كشته و در خندق افكنده شود تا خندق را پر كرده عبور نمايند. تاريخ كامل بزرگ اسلام و ايران/ ترجمه ج‌8 120 بيان فتح انبار ..... ص : 119
ص: 120
چنين كردند و مسلمين از خندق گذشتند و با كفار در همان خندق پر شده نبرد كردند شيرزاد ناگزير شروط صلح خالد را قبول كرد و هر چه خواسته بود داد و شرط كرد كه خود با نخبه سواران بدون حمل كالا بمحل امن رهسپار شوند و خالد پس از عقد صلح اجازه داد و او بهمن جادويه را قصد كرد و باو پيوست سپس خالد با مردمي كه در پيرامون انبار و در كلواذي (محل) زيست مي‌كردند صلح نمود.
ص: 121

بيان فتح عين لتمر

چون خالد از فتح انبار فراغت يافت زبرقان بن بدر را بحكومت آن منصوب كرده خود با لشكر راه عين التمر (بالاي كربلا) را گرفت. فرماندار محل مهران بن بهرام چوبين بود كه عده بسياري از سپاهيان ايراني تحت فرمان او بودند. عقه بن ابي عقه با لشكري عظيم از اعراب نمر و تغلب و اياد (قبايل) و طوايف ديگر عرب تابع او بودند. چون بر لشكر كشي خالد آگاه شدند عقه بمهران گفت: عرب بجنگ عرب بيشتر آشنا و دلير است بگذار ما با آنها مقابله كنيم. مهران گفت. راست مي‌گوئي عرب در جنگ عرب بصير و داناست چنانكه عجم بجنگ عجم بصير و دلير است. او را فريب داده براي مصون ماندن ايرانيان عرب را سپر و پيش گير نمود. گفت: برويد نبرد كنيد و اگر از ما ياري بخواهيد مدد خواهيم فرستاد. سران سپاه ايران مهران را در اين كار ملامت كردند او گفت: بگذاريد چنين كنند كه من آسايش و سلامت شما را در هلاك آنها مي‌دانم. كساني از عرب شما را قصد كرده‌اند كه پادشاهان و فرماندهان عجم را كشته و نابود كرده‌اند من اين اعراب را سپر شما نموده‌ام اگر خالد در اين جنگ مغلوب شود كه پيروزي نصيب شما خواهد بود و اگر غالب شود كه بما نخواهد رسيد مگر اينكه تاب و توان او پايان يافته باشد. آنگاه ما نيرومند و آنها ضعيف و خسته و شكسته
ص: 122
خواهند بود. ايرانيان او را تصديق كرده تدبير او را پسنديدند. عقه با لشكر خود خالد را قصد نمود. چون روبرو شدند خالد خود شخصا بر عقه حمله نمود كه او سرگرم آراستن صفوف لشكر خويش بود. خالد او را از پشت اسب ربود و گرفتار نمود. لشكر اعراب بدون جنگ گريخت و بسياري از آنها اسير شدند. چون خبر بمهران رسيد او قلعه را ترك و با لشكر خود بدون نبرد تن بفرار داد اعراب كه از خالد گريخته بودند بقلعه رسيده در آنجا تحصن نمودند. خالد هم رسيد و آنها را محاصره كرد. آنها از خالد امان خواستند و او خودداري نمود ناگزير تسليم حكم او شدند او هم آنها را اسير و برده كرده سپس همه را كشت عقه فرمانده عرب را هم كشت. تمام خانواده‌هاي آنها را برده و بنده نمود و هر چه در آنجا بود ربود. در معبد آنها چهل پسر ديد كه سرگرم آموختن انجيل بودند آنها را اسير و بنده كرد و بعنوان غنيمت بر سپاهيان تقسيم نمود يكي از آنها سيرين (شيرين) پدر محمد بن سيرين (دانشمند بزرگ اسلام) و ديگري نصير پدر محمد بن نصير (سردار بزرگ اسلام) و حمران غلام عثمان بودند مژده فتح را با خمس غنايم بابي بكر داد. در جنگ عين التمر (چشمه خرما كه شفاثا نام دارد) عمير بن راك سهمي كه از ياران و مهاجرين حبشه بود كشته شد همچنين بشير بن سعد انصاري پدر نعمان كه هر دو در يك محل نزديك هم دفن شدند.
ص: 123

بيان واقعه دومة الجندل‌

همينكه خالد از فتح عين التمر فراغت يافت نامه عياض بن غنم باو رسيد مدد خواست زيرا با مشركين مشغول جنگ شده بود. خالد با لشكر خود سوي او شتاب نمود. در قبال او اين قبايل صف بسته بودند. بهراء، كلب، غسان، تنوخ، ضجاعم. دومة هم تحت فرمان دو رئيس بود. يكي اكيدر بن عبد الملك و ديگري جودي بن ربيعه. اكيدر صلاح نديد كه با خالد نبرد كند گفت. بايد صلح كنيم، قبول نكردند. گفت: من در جنگ و ستيز با خالد هرگز با شما همراهي نخواهم كرد. از آنها جدا شد. خالد بر حال و جدائي و سفر او آگاه شده عاصم بن عمرو را فرستاد او ميان راه دچار و اسير شد. خالد او را كشت و هر چه داشت ربود و در پيرامون دومة الجندل رحل افكند. قلعه را ميان خود و عياض قرار داده محاصره نمود.
نصاري از عرب كه مردم دومه را ياري كرده بودند خود هم در قلعه تحصن اختيار كرده و مانده بودند. شهر بر آنها تنگ شده بود و گنجايش آنها را نداشت. چون خالد در پيرامون شهر قرار گرفت جودي اعراب را دو قسمت كرده، يك قسمت بجنگ خالد و قسمت ديگر بنبرد عياض فرستاد. عياض با آنها جنگ نمود و آنها منهزم شدند، خالد هم بقيه را شكست داد و جودي را اسير نمود. آنها بطرف قلعه
ص: 124
گريخته تحصن نمودند. قلعه هم گنجايش آنها را نداشت. عده‌اي كه زودتر رسيده بودند در را بروي ياران خود بستند و در قلعه نشستند. ناگزير در اطراف قلعه سرگردان و پريشان ماندند. خالد بآنها رسيد و همه را اسير كرد و كشت جودي (فرمانده آنها) را هم كشت. فقط اسراء كلب آزاد شدند زيرا قبيله تميم بخالد گفتند آنها با ما هم پيمان هستند و ما بآنها امان داده‌ايم. خالد گفت: من با شما چه مي‌توانم بكنم؟ شما اسلام را ترك كرده برسم و عادت جاهليت عمل مي‌كنيد.
عاصم باو گفت آنها (اگر آزاد شوند) هرگز مغرور نخواهند شد و شيطان هم آنها را فريب نخواهد داد. (خلافي از آنها سر نخواهد زد) بعد از آن قلعه را با قهر و غلبه گشود. تمام جنگجويان را كشت و خانواده آنها را اسير و برده نمود. اسراء و مواشي را فروخت. خالد خود دختر جودي را (كه اسير اتباع او شده بود) براي تمتع خود خريد كه او بزيبايي مشهور بود. خالد در دومة الجندل مدتي اقامت نمود. ايرانيان در او سستي ديده دلير شده بفتح و ظفر طمع نمودند. اهالي جزيره (بالاي فرات و دجله) براي انتقام و خونخواهي عقه با ايرانيان مكاتبه نمودند ايرانيان بفرماندهي زرمهر و روزبه دو سردار بقصد انبار لشكر كشيدند هر دو با يك ديگر قرار گذاشتند كه دو لشكر خود را در حصيدا و خنافس قرار دهند. قعقاع بن عمرو كه جانشين خالد در حيره بود خبر لشكر كشي آنها را شنيد اعبد بن فدكي را فرستاد كه راه را بر آنها بگيرد عروة بن جعد بارقي را هم بخنافس (محل) فرستاد و هر دو سردار مانع پيشرفت آنها شدند كه نتوانند بدشت برسند. خالد هم بحيره برگشت و بر اوضاع و احوال آگاه گرديد. او تصميم گرفته بود كه بمدائن رفته جنگ را (در پايتخت) شروع كند ولي ترسيد كه ابو بكر بدان كار راضي نشود. قعقاع بن عمرو و ابو ليلي بن فدكي هر دو سوي دو سردار ايراني روزبه و زرمهر شتاب نمودند و زودتر از آنها بعين التمر رسيدند نامه از امرئ القيس كلبي بخالد رسيد كه هذيل بن عمران در مصيخ (محل)
ص: 125
لشكر زده. همچنين ربيعه بن بجير در ثني آماده خونخواهي عقه مي‌باشند و هر دو سردار عرب ميخواهند بدو سردار ايراني روزبه و زرمهر ملحق شوند خالد با لشكر خود بمدد قعقاع و ابو ليلي شتاب كرد و همه در عين (عين التمر) تجمع نمودند آنگاه قعقاع را بحصيد و ابو ليلي را بخنافس (با لشكر) خود فرستاد.
ص: 126

بيان جنگ حصد و خنافس‌

قعقاع سوي حصيد لشكر كشيد كه در آنجا روزبه و زرمهر هر دو بهم رسيده بودند جنگ آغاز شد و كشتاري عظيم واقع گرديد و قعقاع زرمهر را كشت. (در اغلب كتب تاريخ و ادب زرمهر آمده و بعربي هم ترجمه شده كه «الشمس الذهبيه» باشد ولي صحيح آن روزمهر است چنانكه قاتل او قعقاع در تفاخر خود شعر گفته و تصريح كرده كه نام او روزمهر است). عصمت بن عبد اللّه يكي از بني حارث بن طريف ضبي هم روزبه را كشت. عصمت از طايفه برره بود كه آن طايفه تماما مهاجرت نمود برگزيدگان هر قومي كه متفقا مهاجرت مي‌كنند برره خوانده مي‌شوند (پرهيزگاران پاكان) مسلمين هر چه در حصيد بود بيغما بردند. ايرانيان هم همه گريختند (دو سردار آنها كشته شدند) و بخنافس پناه بردند. ابو ليلي و اتباع او آنها را تا خنافس پي كردند در آن محل مهبوذان سردار سپاه ايران بود چون مهبوذان بر هجوم اعراب مسلمان آگاه شد بمصيخ گريخت و بهذيل بن عمران ملحق گرديد.
ص: 127

بيان واقعه مصيخ بني برشاء

چون خبر فتح حصيد و فرار اهل خنافس بخالد رسيد. بقعقاع و ابو ليلي و اعبد و عروه (سرداران اسلام) نامه نوشت و شبي و ساعتي را معين و معلوم نمود كه در آن يك ديگر را ملاقات كنند تا در كارزار مصيخ مشورت نمايند. آن محل ميان حوران و قلت بود. خالد هم از عين (عين التمر) خارج شده آنها را قصد نمود، سپاهياني كه همراه او بودند همه بر شتر سوار شده و اسبها را جنيبت كرده همراه مي‌بردند تا خسته نشوند). چون موعد مقرر در ساعت معين فرا رسيد و آنها در مصيخ جمع شده بودند مقرر نمودند كه بر هذيل حمله كنند. هنگامي كه او و اتباع او در خواب فرو رفته بودند مسلمين از سه جهت بر آنها هجوم بردند. آنها را كشتند ولي هذيل با گروهي كم عدد گريختند. كشتار آنها سخت و بسيار بود. عبد العزي بن ابي رهم برادر اوس منات و لبيد بن جرير كه هر دو مسلمان شده بودند همراه هذيل گريختند. آنها داراي اعتبار نامه اسلامي از ابو بكر بودند ولي در جنگ كشته شدند. خبر قتل آنها بابي بكر رسيد. گفته عبد العزي را هم شنيد كه اين شعر را سروده بود.
اقول اذ طرق الصباح بغارةسبحانك اللهم رب محمد
سبحان ربي لا اله غيره‌رب البلاد و رب من يتورد
ص: 128
(شعر هم ملحن و هم وزن آن مختل است كه عينا نقل شده) يعني: من بخود چنين گويم: هنگامي كه غارت صبحدم آغاز شده بود سبحان اللّه كه خداوند محمد است سبحان اللّه خداي من كه جز او خداي ديگري نيست. خداوند عالم و هر كه در آن زيست مي‌كند. ابو بكر خونبهاي هر دو كشته (مسلمان) را داد و فرزندان آنها را نگهداري نمود (دستور نگهداري داد) عمر هم بكشتن آن دو مسلمان اهتمام مي‌كرد. (كه خون آنها ناحق ريخته شده) همچنين قتل مالك بن نويره (كه شرح آن گذشت). قتل او و قتل دو مسلمان مذكور را جنايت خالد مي‌دانست (كه در زمان خلافت خود از خالد انتقام كشيد) ابو بكر هم (بعمر) مي‌گفت. هر كه با مشركين جنگ كند گاهي از او خطا سر مي‌زند. (كه اين گناه ناچيز و مغتفر است) حرقوص بن نعمان بآنها (مشركين) نصيحت كرده بود كه جنگ نكنند و آنها پند او را نشنيده گرفتند. او با زن و فرزندان خود محفل انسي بر پا كرده شراب مي‌نوشيد و بخانواده خود مي‌گفت: شراب وداع را بنوشيد كه اينك خالد بعين (محل) رسيده و لشكر او در حصيه است سپس اين شعر را سرود:
الا فاسقياني قبل خيل ابي بكرلعل منايانا قريب و ما ندري (در اصل الا اسقياني بدون فاء نقل شده و مصححين كه از نخبه علماء و ادباء مي‌باشند از اختلال وزن و غلط غفلت نموده‌اند كه ما از تصرف احتراز نكرده فاء را اضافه كرديم) يعني: اي دو يار بمن باده دهيد پيش از اينكه خيل ابي بكر برسد.
شايد مرگ ما نزديك باشد و خود نمي‌دانيم. سر او را بريدند وقتي باو رسيده بودند سر بريده او را در خمره شراب ديدند. فرزندان او را هم كشتند. دختران او را هم اسير كردند. گفته شده قتل حرقوص و اين واقعه همچنين واقعه ثني هنگامي رخ داد كه خالد از عراق سوي شام مي‌رفت كه شرح آن خواهد آمد بخواست خداوند.
ص: 129

بيان واقعه ثني و زميل‌

ربيعة بن بجير تغلبي در ثني و بشر بود كه نام ديگر آن زميل است. و اين دو محل در شرق رصافه (بغداد) واقع شده. ربيعه مذكور بخونخواهي عقه قيام كرد و با روزبه و زرمهر (روزمهر) و هذيل (سردار عرب) قرار لشكر كشي و انتقام‌جوئي داده بود. چون خالد حمله مصيخ را پايان داد (فيروز شد) با قعقاع و ابو ليلي شبي را براي ملاقات و مشورت معين نمود. هر دو سردار را امر داد كه آن دو لشكر متحد حمله كنند (حمله ناگهاني). خالد هم از مصيخ لشكر كشيد و آن دو سردار از محل خود و هر سه لشكر از سه طرف هجوم بردند مانند هجوم سه‌گانه مصيخ. آنها با شمشيرهاي آخته بر لشكر ايران تاخته يك تن زنده نگذاشتند كه بديگران خبر واقعه را برساند او در آن شبيخون كه از سه جهت واقع شد غنايم بسيار و اسراء بي‌شمار بدست آورد. مژده پيروزي را با خمس غنايم بوسيله نعمان بن عوف نزد ابو بكر فرستاد. علي كه خداوند روي او را گرامي داشته (از بت‌پرستي مصون و مكرم داشته و اهل سنت بجاي عليه السلام اين جمله را درود مخصوص علي ميدانند كه نزد خدا گرامي بود). دختر ربيعة بن بجير تغلبي را خريد (علي از كسي كه آن اسير بهره او شده بود خريداري كرد). آن زن (دختر ربيعه) براي
ص: 130
علي دو فرزند پسر بنام عمر و دختر بنام رقيه زائيد. چون هذيل در مصيخ شكست خورد و گريخت بعتاب بن فلان كه در شهر اقامت داشت ملحق شد كه عتاب داراي لشكر عظيم و نيرومند بود. خالد هم شبيخون سختي از سه جهت بآنها زد كه در آن هنگام خبر واقعه ربيعه و شكست او بآنها نرسيده بود. بسياري از آنها را كشت كه مانند آن كشتار رخ نداده بود. خالد سوگند ياد كرده بود كه تغلب را در محل خود با يك حمله ناگهاني غافلگير و تباه كند. چون خمس را جدا كرد (از غنايم) دختر مؤذن نمري و ليلي دختر خالد (از دشمن) و ريحانه دختر هذيل بن هبيره در بهره خمس واقع شدند (بانوان و اميرزادگان عرب). خمس را با صباح بن فلان مزني فرستاد. (بمدينه نزد ابو بكر) خالد از بشر سوي رضاب كه در آنجا هلال بن عقه بود رهسپار شد. اتباع هلال كه نزديكي خالد را شنيدند گريختند و خود هلال ناگزير آن محل را بدرود گفت و خالد بدون جنگ آنجا را گرفت.

بيان واقعه فراض‌

خالد از رضاب بطرف فراض كه سرحد شام بود روانه شد، آن محل مرز عراق و جزيره و شام بود. خالد (و اتباع او) ماه رمضان را روزه نگرفتند زيرا هميشه در حال حمله و جنگ بودند. روميان (كه در شام بودند) دليري كردند و از ايرانيان مرزبان و پاسگاههاي ايراني در مرز شام و عراق مساعدت و همكاري خواستند و ايرانيان هم با آنها هماهنگ شده دوش بدوش جنگ و ستيز ميكردند. قبايل عرب كه تابع ايران بودند مانند تغلب و اياد و نمر هم بياري ايرانيان شتاب نمودند همه خالد را تا رود فرات قصد نمودند و باو پيغام دادند يا تو از رود عبور كرده بميدان ما بيا يا ما
ص: 131
از آب گذشته نزد تو بيائيم. خالد گفت: شما از رود بگذريد و بميدان من بيائيد آنها گفتند از راه ما برگرد تا ما بتوانيم از آب بگذريم. گفت هرگز ولي مي‌توانيد از گذرگاه پائين عبور كنيد. اين واقعه در نيمه ماه ذي القعده سنه دوازده (هجري) بود روميان و ايرانيان هر دو گروه با هم گفتگو كرده تصريح نمودند كه ملك در شرف زوال است زيرا اين مرد (خالد) براي دين جنگ مي‌كند. او خردمند و مجرب و عالم بفنون جنگ است. بخدا قسم او پيروز خواهد شد و شما خوار و گرفتار خواهيد بود ولي از اين عقيده و گفتگو سودي نبردند. آنها از قسمت اسفل فرات عبور كردند كه زير لشكر خالد واقع شده بود. خالد (و لشكر او) در چشم آنها عظيم و مهيب آمد.
روميان (بايرانيان) گفتند: صفوف خود را از ما جدا كنيد تا معلوم شود كدام يك از دو گروه خوب پايداري و دليري مي‌كند. آنها هم چنين كردند (جدا شدند) جنگ بسيار سخت و هولناكي رخ داد. روميان و ياران آنان گريختند.
خالد فرمان داد كه آنها را دنبال كنند در تعقيب آنها و در ميدان جنگ صد هزار تن كشته شد. خالد در فراض ده روز اقامت كرد سپس اجازه برگشت سوي حيره داد و آن در تاريخ بيست و پنجم ذي القعده بود.
خالد لشكر را بفرماندهي عاصم بن عمرو سوي حيره روانه نمود. فرماندهي عقب داران لشكر را هم بشجره بن اعز داد و خود تظاهر كرد كه ميان عقب داران خواهد بود. (كه از آنجا بحجاز رفت)
ص: 132

بيان حج خالد

خالد از همانجا «فراض» در تاريخ بيست و پنجم ذي القعده بقصد حج بطور پنهاني و بدون اطلاع با جمعي از ياران خاص خود بقصد اداي فريضه حج سفر نمود و راههاي سخت را پيمود. لشكر او از آن مسافرت ناگهاني و پنهاني وقتي آگاه شد كه او از سفر حج برگشته و بعقب داران لشكر پيوسته بود كه تا مطلع شدند او را ميان خود ديدند. او با فرمانده عقب داران وارد شد كه او و ياران او سر تراشيده (براي فريضه حج) بودند و كسي از سفر حج او آگاه نشده بود مگر ياران محرم او. ابو بكر هم از آن سير و سفر آگاه نشده بود مگر پس از مراجعت او كه از او گله و سخت عتاب نمود.
كيفر اين حج بدون اجازه را فرستادن او از عراق بشام بود كه مسلمين را در يرموك ياري كند. چنين بود كه بعد از آن هنگام جنگ و ستيز علي و معاويه اتباع علي ميگفتند (و تفاخر مي‌كردند) كه مائيم مردان نبرد جنگ سلسله داران (روميان صفوف خود را مانند قلعه بزنجير مي‌بستند و ايرانيان هم اين فن نظام را از آنها آموخته بودند چنانكه گذشت) اتباع علي (با خالد از عراق بشام رفته بودند و بعد بعراق برگشتند و علي را ياري كردند) بمعاويه پيغام داده با مباهات مي‌گفتند: ما دليران آن جنگ بوده و هستيم آنگاه نام ميدانهاي جنگ را بياد مي‌آوردند و جنگهاي بعد از آنرا (جنگ
ص: 133
صفين) حقير و ناچيز مي‌دانستند (كه معاويه را بدليري خود تهديد ميكردند و ميگفتند اهل شام كه اتباع معاويه بودند عاجز بوده و ما آن فتح را كرديم كه ما همانيم كه بوديم) خالد بن وليد بر بازار بغداد هجوم برد. مثني را هم براي غارت بازار قضاعه فرستاد كه در آنجا قضاعه و بكر (دو قبيله) جمع شده داد و ستد مي‌نمودند. مسكن و «قطربل» (دو محل معروف) را غارت كرد. همچنين عقرقوف و بادوريا (از بقيه شهرهاي آشور). شاعر گويد (در آن حمله گفت)
و المثني بالعال معركةشاهدها من قبيله بشر
كتيبة افزعت بوقعتهاكسري و كاد الايوان ينفطر
و شجع المسلمون اذ حذرواو في صروف التجارب العبر
سهل نهج السبيل فاقتفرواآثاره و الامور تقتفر مقصود از عال انبار و مسكن و قطربل و بادروياست يعني مثني (سردار مشهور عرب) در عال اماكن مذكوره فوق جنگي داشت كه پيش از او خلق (بشر) شاهد (و عامل) آن بودند. او داراي لشكري مي‌باشد كه با نبرد (و دليري) خود خسرو را دچار بيم كرده و ايوان او نزديك بود شكافته (ويران) شود. مسلمين تشجيع و محتاط و بر حذر شده بودند در حوادث روزگار و پيدايش تجارب عبرت (و فايده پيروزي) است.
راه براي آنها هموار شد. آنها راه راست و هموار را (در فتح) پيمودند. كارهاي سودمند چنين دنبال مي‌شود. (ممكن است بشر محل سابق الذكر باشد) در همين سال عمر با عاتكه دختر زيد ازدواج نمود و در همين سال در ماه ذي الحجه ابو العاص بن ربيع درگذشت و زبير را وصي خود نمود. علي عليه السّلام (عين عبارت مؤلف) با دختر او امامه كه مادرش زينب دختر پيغمبر بود ازدواج نمود (علي داماد پيغمبر دختر را فاطمه و نواده را امامه بعد از فاطمه داشت). در همين سال عمر اسلم غلام خود را خريد. در همين سال امارت حاج بعهده ابي بكر بود كه در غياب خود
ص: 134
عثمان را بحكومت مدينه منصوب نمود. گفته شده بجاي ابو بكر عمر امير الحاج بود يا عبد الرحمن بن عوف. در همين سال ابو مرثد غنوي كه يكي از جنگجويان بدر بود درگذشت. فرزند او مرثد بن ابي مرثد كه او نيز در جنگ بدر شركت كرده بود در جنگ رجيع كشته شد.
ص: 135

[سال سيزدهم هجري]

بيان فتح شام‌

سنه سيزده (هجري) آغاز شد:
گفته شده در سنه سيزده (همين سال) ابو بكر پس از مراجعت از سفر حج لشكري سوي شام فرستاد. فرمانده آن لشكر خالد بن سعيد بن عاص بود. گفته شده در همان هنگام كه خالد بن وليد را بعراق فرستاده بود خالد بن سعيد را هم بشام فرستاد. نخستين پرچمي كه براي فتح شام برافراشته شد درفش خالد بود ولي خالد (بن سعيد) را قبل از انجام كار عزل نمود. سبب عزل او هم اين بود كه از بيعت ابي بكر (در آغاز كار) مدت دو ماه تعلل كرده بود. او (خالد بن سعيد) ميگفت: پيغمبر مرا امير فتح شام فرمود و مرا هم عزل نكرده تا وقتي كه رحلت نمود. او (خالد بن سعيد) علي بن ابي طالب و عثمان بن عفان را ملاقات كرد و گفت: اي ابا الحسن، اي بني عبد مناف (طايفه علي و عثمان) شما در كار خود مغلوب (ابي بكر) شديد؟ علي فرمود: تو اين را غلبه مي‌داني يا خلافت؟ ابو بكر نسبت باو (خالد بن سعيد) كينه نداشت (در اين مخالفت و ستيز) ولي عمر سخت بر او خشمگين شده بود چون ابو بكر او را بفرماندهي لشكر فاتح شام منصوب نمود عمر گفت: او را امير لشكر مي‌كني و حال اينكه چنين و چنان كرده و آن سخن را (در مخالفت تو) گفته؟ عمر بسيار كوشيد تا او را از فرماندهي
ص: 136
لشكر عزل نمود ولي او را عقب دار مسلمين در تيماء قرار داد و امر كرد كه از آنجا بدون دستور نرود و اعراب اطراف محل را تجهيز و براي ستيز روانه كند مگر كسانيكه مرتد شده باشند. و نيز با كسي جنگ نكند مگر او بجنگ وي برخاسته باشد. عده بسياري گرد او تجمع نمودند. خبر تجهيز و آماده بودن او براي نبرد بروميان رسيد.
روميان اعراب شام را براي جنگ او سوق دادند كه از قبايل بهراء و سليح و تنوخ و غسان و كلب و لخم و جذام بودند. خالد بن سعيد بابي بكر نوشت و خبر لشكر كشي روم و تجهيز قبايل عرب را داد. ابو بكر هم باو نوشت: پيش برو ولي تهور مكن (بيهوده حمله مكن) از خداوند هم ياري بخواه. او هم لشكر كشيد و پيش رفت. قبايل هم تا او نزديك شد پراكنده شدند او در محل آنها اقامت نمود و باز بابي بكر نوشت و ابو بكر دستور داد كه باز پيش برود و حمله كند بشرط اينكه بر حذر باشد از اينكه دشمن از پشت سر باو نزند. او باز پيش رفت و اندكي دورتر از آن محل لشكر زد. يكي از سران روميان (بطريق) او را قصد نمود كه نام آن سردار باهان بود. با هم جنگ كردند عده از روميان كشته و بقيه منهزم شدند باز بابي بكر نوشت و از او مدد خواست.
در آن هنگام عده از قبايل يمن كه براي جنگ دعوت شده بودند وارد مدينه شده و از ابو بكر خواستند تعيين محل جهاد كنند. يكي از رؤساء آن قبايل ذو الكلاع بود. عكرمة بن ابي جهل (كه در آغاز خلافت ابي بكر براي جنگ مرتدين رفته بود) بقصد جهاد و جنگ با عده خود باز گشته بود كه او در جنگ و فتح تهامه و عمان و بحرين و سرو شركت كرده بود. ابو بكر بمستوفيان بيت المال دستور داد كه مركب و اسلحه و لباس آنها را تجديد و تبديل نمايد كه هر كه هر چه لازم داشته باشد دريافت كند آنها هم همه چيز را با چيز نو و خوب تبديل كردند و آنها را سپاه تبديلي يا تجديدي ناميدند (سلاح تازه و مركب تازه و ذخاير و لوازم تازه كه جيش البدال خوانده شد) آنها بمدد خالد بن سعيد رفتند و باو پيوستند در آن هنگام ابو بكر بفتح شام اهتمام ورزيد و نظر
ص: 137
و همت خود را متوجه آن ديار نمود. ابو بكر عمرو بن عاص را بمحل حكومت خود كه در زمان پيغمبر معين شده بود و آن عبارت از استيفاء ماليات سعد هذيم و عذره و قبايل ديگر بود برگردانيد. پيغمبر باو وعده داده بود كه پس از انجام كار استيفا او را بحكومت عمان منصوب كند و قبل از انجام آن پيغمبر وفات يافت كه ابو بكر آن وعده را انجام داد. چون عمرو بن عاص راه شام را گرفت ابو بكر باو نوشت كه من ميخواهيم وعده پيغمبر كه عبارت از امارت عمان است انجام دهم اين امارت را بتو واگذار مي‌كنم و اين كار براي دنيا و آخرت تو بهتر خواهد بود مگر اينكه خود اين كار را كه جنگ شام باشد بهتر و سودمندتر بداني. عمرو بن عاص باو پاسخ داد كه من تيري در تركش اسلام هستم و تو بعد از خداوند تيرانداز هستي. تركش را پيش بكش و تيرها را امتحان كن هر كدام سختتر و تيزتر و كارگرتر باشد آنرا بزه بكش و دشمن را هدف كن.
(كنايه از تشخيص رجال و سپردن كارهاي سخت بدليرترين آنها). ابو بكر (از فرستادن او بحكومت عمان) منصرف شده او و وليد بن عقبه هر دو را در سپاه شام امير نمود.
وليد بن عقبه مأمور جمع و استيفاء ماليات قضاعه (قبيله) بود. او با همراهي عمرو بدريافت ماليات مشغول شد. ابو بكر هم عده از اعراب را كه براي جهاد آماده شده بودند نزد عمرو فرستاد و باو امر داد كه فلان محل را از فلسطين قصد كند. وليد را هم فرمان قصد اردن را داد و براي او از همان اعراب مدد فرستاد. يزيد بن ابي سفيان را هم امير يك سپاه بسيار عظيم نمود كه اغلب افراد آن از جنگجويان تازه بودند و ميان آنها سهيل بن عمرو و امثال او از اهل مكه بودند. ابو بكر يزيد بن ابي سفيان را پياده بدرقه نمود. باو هم پند داد و تعاليم سودمند و نصايح مفيده آموخت. از جمله سخن او اين است: من ترا امير و فرمانده اين سپاه نموده تا ترا در اين كارزار امتحان و تربيت كنم. اگر كار خود را خوب انجام دادي من ترا بهمين امارت باقي مي‌گذارم و بر مرتبت و علو مقام تو خواهم افزود و اگر بد رفتاري كني من ترا عزل مي‌كنم. از خدا
ص: 138
بترس و پرهيزگار باش. باطن تو مانند ظاهر تو باشد. بدانكه كسيكه بيشتر خداپرست باشد بخداوند نزديكتر است و نزديكترين مردم بخدا كسي مي‌باشد كه در كارهاي نيك خود نزد خداوند تقرب و منزلت جويد. من ترا بجاي خالد (بن سعيد) امير نموده‌ام. بپرهيز از اينكه خوي مردم جاهليت را بخود بندي كه خداوند آن خوي را نمي‌پسندد و بر هر كسي كه باخلاق جاهليت ببالد غضب مي‌كند. اگر بلشكر (خالد) برسي با لشكريان مهربان باشد و ارمغان تو براي آنها خير و بركت و محبت باشد.
وعده نيكي و نيكوكاري را هم بآنها بده و آنها را دلگرم كن. اگر هم آنها را وعظ كني پند و نصيحت تو مختصر و برگزيده باشد. گزاف گو غالبا مغز سخن را كنار مي‌گزارد و بقشر مي‌پردازد و اصل مطلب را فراموش مي‌كند. تو خود را تربيت و اصلاح كن مردم هم براي تو تربيت و اصلاح مي‌شوند. نماز را در اوقات پنجگانه خود ادا كن. ركوع و سجود را بحد تمام و با خضوع و خشوع انجام بده. اگر نماينده و رسول از طرف دشمن نزد توايد با احترام و محبت و اكرام او را بپذير.
نمايندگان را در مركز نيرو و ميان سپاه دلير و قوي خود جاي بده. از مراوده و ملاقات سپاهيان منع شوند. مدت اقامت آنها را كوتاه كن. هيچ كس جز تو با آنها سخن نراند نبايد اندك اطلاعي از وضع سپاه بدست آرند و چشم و گوش بسته از ميان لشكر برگردند. هيچ چيز را نبينند و ندانند و بر نقص و خلل كار تو آگاه نشوند. راز خود را آشكار مكن كه كارها در هم و دشوار خواهد شد. اگر كسي با تو مشورت كند راست بگو و راي صحيح را بيان كن كه همه در مشورت تو با آنها راستگو و نيك راي خواهند بود. اگر در مشورت حقيقت را از مستشار پنهان كني كار را بر خود دشوار و ناگوار مي‌كني. بشب‌نشيني و سخن‌پردازي عادت كن كه در همان شب‌نشيني اخبار تازه و حقايق بسيار بدست مي‌آيد و پرده‌ها از رازها برداشته مي‌شود. بر عده نگهبانان خود بيفزا. پاسبانان و نگهبانان را در اطراف سپاه
ص: 139
پراكنده كن. براي امتحان هشياري و آگاهي و شب زنده‌داري آنها هميشه يك حمله ناگهاني ساختگي بكار ببر تا همواره بيدار و آماده كارزار باشند. هر كه را در آن امتحان غافل ديدي او را سخت تربيت و تنبيه كن. در كيفر و تنبيه او افراط مكن. براي پاسداري نوبت معين كن مدت نوبت اول شب را درازتر از نوبت آخر شب قرار بده زيرا روز نزديكتر مي‌شود (شايد مقصود خستگي و ميل بخواب در آخر شب پيش مي‌آيد و كار پاسداري سخت ميشود). از كيفر كسي كه مستوجب عقاب باشد خودداري مكن و مينديش و در عين حال افراط مكن و سخت مگير و از لجاج بپرهيز. در عقوبت و كيفر هم تسريع مكن و از كيفر دادن بمستوجب عذاب هم غافل مشو. از رسيدگي بكار لشكر كوتاهي مكن. كار سپاهيان را تجسس مكن از رسوائي آنان بپرهيز رازهاي مردم را آشكار مكن. ظاهر آنها را قبول و تظاهر بخشنودي بكن. از معاشرت بيهوده گويان و بازيگران و بي‌خردان بپرهيز با اهل صدق و وفا دوستي و معاشرت بكن. در جنگ دلير باش. مترس و جبان مباش كه مردم جبان و سست خواهند شد. از خيانت بپرهيز كه خيانت موجب پريشاني و تباهي مي‌شود و پيروزي را دور يا محال مي‌نمايد. هنگام لشكر كشي بر مردمي خواهيد گذشت كه آنها گوشه‌نشين و صومعه‌گزين هستند. زينهار از آزار آنان كه آنها خود را حبس و از لذات محروم نموده‌اند. (مقصود مسيحيان تارك- الدنيا كه آنها را رهبان مي‌نامند).
اين يكي از بهترين پندهاست كه براي تربيت امراء و فرماندهان بكار مي‌رود سپس ابو بكر ابو عبيده بن جراح را با لشكري كه از قبايل جمع شده بود سوي حمص روانه نمود. ابو عبيده هم كه امير آن لشكر بود بيكي از مرزهاي بلقاء (شام) رسيد و جنگ را با مردم آن سرزمين آغاز كرد پس از نبرد ناگزير تسليم شده تن بصلح دادند اين نخستين صلحي بود كه در شام رخ داد.
ص: 140
روميان هم در محل عربه در فلسطين جمع و آماده جنگ گرديدند. يزيد بن ابي سفيان عده بفرماندهي ابو امامه باهلي براي جنگ آنها فرستاد. او پس از جنگ آنها را منهزم نمود و اين نخستين جنگي بود كه پس از جنگ اسامه بن زيد در شام واقع گرديد. آنها در محل «داثن» آماده شدند و باز آنها را از آن محل فرار داد.
سوي «مرج الصفر» رفتند و در آنجا هم پس از نبرد نتوانستند پايداري كنند در آن واقعه خالد بن سعيد شهيد شد گفته شده او نجات يافت و گريخت كه بدين گونه است:
خالد چون شنيد كه امراء بمدد او خواهند رسيد بجنگ روميان مبادرت كرد.
باهان رومي براي اغفال او گريخت و او بدنبالش تاخت نمود. ذو الكلاع و عكرمه و وليد هم بمتابعت او تاخت نمودند تا بمحل «مرج الصفر» رسيدند در آنجا دسته‌هاي مرزدار روم متحدا جمع شده راه را بر خالد گرفتند. باهان هم برگشته مبارزه كرد در آن حين با فرزند خالد بن سعيد روبرو شد و او را با گروهي كه همراه داشت كشت. خالد تا اين خبر را شنيد گريخت و فراريان كه با او بودند تا مروه نزديك مدينه رسيدند ابو بكر دستور داد كه همانجا بمانند ولي عكرمه در ميدان جنگ براي پشتيباني مسلمين پايداري نمود كه مانع پي كردن گريختگان باشد. در آن هنگام شرحبيل بن حسنه از طرف خالد بن الوليد بنمايندگي نزد ابو بكر رفته بود. ابو بكر او را بفرماندهي لشكريان تازه منصوب و بشام روانه نمود. او را بجاي وليد بن عقبه هم بامارت لشكر شام فرستاد. شرحبيل بر خالد بن سعيد كه گريخته بود گذشت و اتباع او را با خود برد. باز هم عده از مردم از همه جا نزد ابو بكر جمع شده آماده جهاد بودند ابو بكر هم معاوية بن ابي سفيان را امير آن عده كرده نزد برادر خود يزيد بن ابي سفيان و تحت فرماندهي او روانه نمود. چون بخالد بن سعيد نزديك شد اتباع خود را از يك ديگر جدا و ممتاز نمودند (مبادا آنهايي كه گريخته بودند با لشكر تازه وارد مختلط
ص: 141
شوند) پس از آن ابو بكر بخالد (كه مورد غضب بود) اجازه ورود بمدينه داد. امراء كه تازه فرستاده شده بودند وارد شام شدند هر لشكري در محلي جا گزيدند. ابو عبيده در جابيه و يزيد در بلقاء و شرحبيل در اردن يا بر حسب قول ديگر در بصري لشكر زدند عمرو بن عاص هم در عربه اقامت نمود. آنها بهرقل كه در قدس (بيت المقدس) اقامت داشت نوشتند (معلوم نيست كه آيا روميان نوشته يا مسلمين ولي باحتمال قوي مراد روميان است كه از سياق كلام مفهوم ميشود) او گفت: من صلاح را در اين مي‌دانم كه شما با مسلمين صلح كنيد. بخدا سوگند اگر با آنها صلح كنيد كه نيمي از عايدات شام را بآنها بدهيد مي‌توانيد از نيم ديگر بهره‌مند شويد و كشور روم هم از تجاوز آنها مصون خواهند ماند. اين كار براي من ناگوارتر از اين است كه آنها تمام شام را بگيرند باضافه نصف مملكت روم. روميان از دستور و راي او سرپيچي كرده پراكنده شدند. او ناگزير لشكري گرد آورده سوي حمص روانه شد. سپاهي تجهيز نمود و خواست هر لشكري از مسلمين را دچار لشكري از سپاه خود نمايد باين معني چون عده سپاه او بسيار بود تصميم بر اين گرفت كه در يك حين و حال لشكرهاي مسلمين را در هر نقطه كه بودند مشغول جنگ كند و از پيشرفت باز دارد. هرقل اول برادر خود را «تذارق» با نود هزار مرد جنگي در قبال عمرو (بن عاص) روانه نمود، جرجه (جورج) فرزند «توذر» را هم بمقابله يزيد بن ابي سفيان فرستاد. قبقار بن نسطوس را بفرماندهي شصت هزار سپاهي بجنگ ابو عبيده بن جراح بسيج داد. «دراقص» را هم سوي شرحبيل تجهيز و روانه نمود. مسلمين هم از او (و فزوني سپاه او) بيمناك شدند. آنها بعمرو بن عاص نوشتند و از او كسب تكليف و چاره‌جوئي نمودند. او پاسخ داد كه چاره اين است كه ما همه متحد شده در يك جا جمع شويم زيرا اگر با اتحاد در يك ميدان صف آرائي كنيم هرگز از حيث كمي عده مغلوب نخواهيم شد و اگر بدين حال هر لشكري در يكجا با لشكر ديگر مقابله كند هرگز با فزوني عده دشمن پايداري نخواهد بود. امراء
ص: 142
بابي بكر هم نوشتند و دستور خواستند او هم بمانند عقيده عمرو بآنها جواب داد كه همه يك جا جمع شوند. علاوه بر تثبيت آن عقيده بآنها پند داده كه: شما هرگز از حيث كمي عده و لو اينكه ده هزار جنگي باشيد مغلوب نخواهيد شد بلكه از حيث معصيت و گناه (و سستي در كارزار) مغلوب ميشويد زينهار از معصيت و گناه. بايد در «يرموك» جمع شويد آنگاه هر اميري كما كان پيشنماز عده خود باشد. مسلمين بر حسب فرمان ابو بكر در يرموك جمع شدند. روميان هم بفرماندهي تذارق بدان محل رسيدند. فرمانده مقدمه روميان جرجه بود. فرماندهي ميمنه هم بعهده «باهان» ولي او هنوز بميدان جنگ نرسيده بود. دراقص هم فرمانده ميسره بود. قيقار هم يگانه سرداري بود كه جنگ را اداره مي‌كرد. روميان موضع گرفتند. در آنجا يك وادي (سيل‌گاه) بود كه مانند خندق شده آنها را مصون مي‌داشت. آنها مدتي براي آرامش روميان كه در ضمن هم دورادور وضع مسلمين را ديده بدان آشنا شوند و از هيبت آنها نترسند اقامت نمودند مسلمين هم در محلي لشكر زدند كه راه را بر آنها گرفتند و بستند و طريق هم منحصر بآن راه بود. عمرو گفت: مژده كه روميان محاصره شدند و كم اتفاق مي‌افتد كه محصورين از مهلكه نجات يابند. مسلمين مدت ماه صفر و دو ماه ربيع الاول و ثاني در آن محل اقامت نمودند زيرا بسبب وادي كه بمنزله خندق بود قادر بر هجوم نبودند. هر گاه روميان از لشكرگاه خارج مي‌شدند دچار حمله مسلمين مي‌گشتند.
ص: 143

بيان رفتن خالد بن وليد از عراق بشام‌

چون مسلمين پايداري و طول اقامت را ديدند از ابو بكر مدد خواستند.
ابو بكر هم بخالد بن وليد نامه نوشت و امر داد كه او بمدد آنها برود.
در آن دستور چنين مقرر نموده كه لشكر خود را دو نيم كند نيمي از آن تحت فرماندهي مثني بن حارثه شيباني را در عراق بگذارد و نيم ديگر را همراه خود ببرد.
هر مرد دليري را كه از لشكر خود انتخاب كند حتما بايد مانند او را براي مثني در عراق بگذارد (مقصود دليران را بخود اختصاص داد و در قبال آنها مرداني كه بصبر و قناعت معروف بودند براي مثني باقي گذاشت).
سپس لشكر را دو نيم كرد. مثني گفت: بخدا من خشنود و پايدار نخواهم بود مگر اينكه تو فرمان ابو بكر را كاملا اجرا كني كه نيمي از عده ياران پيغمبر را با من بگذاري يا لااقل بعضي از آنها در لشكر من باقي بمانند. من بخدا ظفر و پيروزي را بدست نخواهم آورد مگر از بركت ياران پيغمبر. چگونه تو مرا از وجود آنها بي نصيب مي‌كني؟ چون خالدان اصرار را ديد او را راضي كرد و راه شام را گرفت و مثني هم او را تا قراقر بدرقه نمود و بعد بحيره (محل فرماندهي خود) برگشت و آن در ماه محرم بود. گفته شده خالد از عراق فقط با عده هشتصد يا ششصد يا پانصد
ص: 144
مرد جنگي رفت و نيز گفته شده با نه هزار درهم و بالاخره گفته شده فقط عده از دليران را بر حسب دستور ابي بكر انتخاب نمود. خالد با عده خود بمحل «حدوداء» رسيد و با مردم آن جنگيد و بر آنها پيروز شد.
سپس سوي «مصيخ» رفت كه در آنجا قبيله تغلب زيست مي‌كرد با آنها نبرد كرد و ظفر يافت و اسير و برده و غنايم ديگر گرفت يكي از گرفتاران صهباء دختر حبيب بن بجير بود كه بعلي بن ابي طالب رسيد و همسر او شد و عمر بن علي را زائيد كه بدان اشاره شده بود. گفته شده خالد از عراق رفت تا بمحل قراقر رسيد كه در آنجا آب بود و آن آب بكلب (قبيله) اختصاص داشت او مردم آنجا را غارت نمود سپس خواست بطرف «سوي» كه آبي مختص بهراء بود روانه شود ولي راه را نمي‌دانست و دليل و راهنما لازم داشت با مردم آنجا مشورت كرد گفتند رافع بن عميره طائي راه را مي‌داند او را ديد و با او گفتگو كرد. رافع گفت: تو هرگز با اين اسبها و بارهاي سنگين بدان محل نخواهي رسيد. بخدا سوگند يك سوار هم نمي‌تواند از آن راه بگذرد (بسبب كم آبي و خطر راه). پنج روز بايد در آن راه سرگردان شويد. هر كه اين راه را بپيمايد بايد كم خرد و متهور و مغرور باشد زيرا آب در آن راه پيدا نميشود و حتما گم خواهد شد خالد باو گفت: واي بر تو من ناگزيرم كه اين راه را طي كنم تا بتوانم روميان را از پشت سر غافلگير كنم تو مرا از ياري مسلمين (كه بمحاصره روميان تن داده) باز مدار آنگاه آن رهنما (رافع) دستور داد كه هر سواري براي مدت پنج روز آب همراه خود حمل كند. شترهاي پير را هم كه بتحمل تشنگي عادت كرده از نوشيدن آب محروم كنند و پس از شدت عطش بتناوب اندكي آب بآنها بدهند كه نه باندازه كه سيراب شوند و ديگران بي آب بمانند. آنگاه گوشهاي شترها را ببندند پوزه بند هم بر پوزه آنها بگذارند كه نشخوار نكنند (مبادا قوه آنها بيهوده صرف شود- و در آب دادن هم بهره پس از بهره اندك اندك و بتدريج آنها را پر آب كنند كه آب در جوف آنها ذخيره و بعد
ص: 145
از آن استفاده شود) پس از اين دستور عده خالد سوار شده از قراقر گذشتند. چون مدت يك شبانه روز سير و سفر كردند ده شتر سر بريده آنچه در جوف آنها از آب ذخيره شده بود همچنين شيري كه در پستانها بوده بدست آورده باسبها دادند كه از آنها رفع تشنگي نمودند. چهار روز ديگر را در راهپيمايي بدين گونه بپايان رسانيدند كه هر روز ده شتر مي‌كشتند و از آبي كه در جوف آنا بود باسبهاي تشنه مي‌دادند. روز آخر خالد بر آن عده بيمناك شده (كه از تشنگي بميرند) از رافع پرسيد و گفت: واي بر تو اي رافع بن عميره ديگر چه انديشه و چاره داري (براي نجات از هول و تشنگي صحراء بي‌آب و علف). گفت:
بآب و سيرآبي مي‌رسيد بخواست خداوند. چون بمحل علمين رسيدند بسپاهيان گفت:
خوب نگاه كنيد كه آيا درخت يا بوته مي‌بينيد؟ آنها گفتند: چيزي نمي‌بينيم:
گفت: واي بر ما و خداوند يار و ياور ما باد كه همه هلاك شده‌ايم شما مي‌ميريد و من هم با شما خواهم مرد. او مبتلا بدرد چشم و رمد بود (راهنما) دوباره گفت: واي بر شما خوب تأمل كنيد و ببينيد كه آن بوته‌ها بريده شده و اندكي از ريشه و آثار آنها مانده است. آنها خوب نگاه كردند آثار درخت و بوته‌ها را ديدند آنگاه همه اللّه اكبر گفتند. چون بدان محل رسيدند رافع دستور داد كه زمين را بكنند آنها در پيرامون بوته‌ها حفر كردند و آب جوشيد، مردم سيراب شدند (و بچهار پايان آب دادند) و بعد از آن آباديها كه بهم پيوسته بود نمايان شد و خالد و عده او رستگار شدند. رافع گفت: بخدا من اين محل و اين آب را فقط يكبار ديده بودم آن هم هنگامي كه كودك بوده و با پدرم سفر كرده بودم. شاعر مسلمين در آن سفر چنين گفت:
لله عينا رافع اني اهتدي‌فوز من قراقر الي سوي
خمسا اذا ما ساره الجيش بكي‌ما سارها قبلك انسي يري خدا نگهدارد دو چشم رافع را (بنازم دو چشم رافع چون مبتلا بدرد و رمد بود)
ص: 146
چگونه راه يافت و چگونه از محل قراقر بمحل سوي رسيد و رستگار شد. مدت پنج روز كه در آن مدت لشكر از رنج سير ميگريست و قبل از تو اي رافع هيچ انساني ديده نشده كه آن راه را پيموده است.
چون خالد (با عده خود) بمحل سوي (آباد و داراي آب بود) رسيد مردم آنجا را غارت نمود و آن غارت قبل از بامداد رخ داد كه مردم در هراء (محل) بنوشيدن باده كه در يك ظرف بزرگ ريخته شده سرگرم بودند. مغني آنها هم چنين ميگفت:
الا عللاني قبل جيش ابي بكرلعل منايانا قريب و لا ندري
الا عللاني بالزجاج و كرراعلي كميت اللون صافية تجري
الا عللاني من سلافة قهوةتسلي هموم النفس من جيد الخمر
اظن خيول المسلمين و خالداستطرقكم قبل الصباح مع النسر
فهل لكم في اليسر قبل قتالكم‌و قبل خروج المعصرات من الخدر (گمان مي‌برم كه آن اشعار مجعول است. در هر حال زبان حال آن قوم محسوب مي‌شود و اعراب در جعل اخبار زبردست مي‌باشند) يعني. اي دو يار (بصيغه تثنيه) بمن مي پياپي دهيد. شايد مرگ ما نزديك باشد و ما ندانيم پياپي بمن مي‌دهيد و تكرار كنيد. آن باده ناب ارغواني كه روان باشد پياپي دهيد از شراب كهن (قهوه- خمر است) از آن شراب گوارا كه هم و غم نفس را مي‌زدايد. گمان مي‌كنم كه خيل مسلمين با خالد قبل از طلوع بامداد با طلوع ستاره نسر شبيخون خواهد زد. آيا ميل نداريد كه قبل از وقوع جنگ سير و سفر كنيد (بگريزيد) پيش از اينكه بانوان از خوابگاه خود خارج شوند (ربوده شوند) مسلمين مغني آنها را كشتند. خون او هم در همان ظرف شراب ريخته شد. اموال آنها را بيغما بردند حرقوص فرزند نعمان بهراني را كشتند سپس سوي ارك روانه شدند. مردم با آنها صلح كردند. بعد تدمر را قصد كردند. اهالي محل مدتي محاصره و بعد تسليم شده صلح نمودند. پس از آن بقريتين رفت پس از
ص: 147
جنگ بر آنها غالب شد و غنايمي بدست آورد. بعد حوارين را قصد نمود پس از نبرد جنگجويان را كشت و زن و فرزند آنها را اسير كرد. بقصم هم رسيد بني مشجعه كه از قبيله قضاعه بودند با او صلح نمودند از آنجا بثنية العقاب نزديك دمشق رفت و در همانجا درفش سياه پيغمبر را برافراشت كه نام آن عقاب بود. گفته شده چون نام پرچم او عقاب بود محل ثنية بهمين نام ثنية العقاب موسوم شد. باز هم گفته شده كه چون عقاب پرنده معروف در آنجا نشست بدان نام معروف شد ولي روايت اولي اصح است.
از آنجا سوي مرج راهط (مرز) رهسپار شد. قبيله غسان را در روز عيد فصح (عيد افطار مسيحيان) غارت و زن و فرزند آنان را اسير نمود. از همانجا عده فرستاد كه كليسياي غوطه (نزديك دمشق) را گرفتند. مردان را كشتند و زنان و كودكان را برده نمودند كه اسراء را نزد خالد بردند. از آنجا سوي بصري رفت بر مردم محل پيروز شده با آنها صلح نمود. بصري نخستين شهري بود كه در شام گشوده شد آن هم بدست خالد و جنگجويان عراقي كه همراه او بودند. از آنجا خمس غنايم را براي ابو بكر فرستاد.
بعد از آن رفت تا در ماه ربيع الاخر بمسلمين كه در قبال روميان پايداري مي‌كردند رسيد باهان هم در آن هنگام باتفاق كشيشان و روحانيون و راهبان رسيد كه پيشوايان مردم را بر جنگ تحريص و تحريك مي‌كردند. باهان از ميان كشيشان مانند كسي كه عذر تقصير خواسته بروز كرد و بميدان جنگ در آمد خالد نبرد او را بر عهده گرفت. امراء ديگر اسلام هم هر امير و لشكري با نيروي مقابل خود از روميان پشت خندق رفته آرام گرفتند ولي مسلمين بآنها آسيب رسانيده بودند.
(عميره) بفتح عين بي‌نقطه و كسر ميم.
ص: 148